شمع کوچکی روشن کردم

ساخت وبلاگ


بی خیال از اخبار جهان ؛چهارزانو نشست کف ،اتاق کف پارک و کنار دریا ،و با دختر و پسرش شن های ساحل ،سنگ های کف باغ ، با دانه ها و مهره ها و آجرهای بازی،چیزهایی درست کرده همراه بچه هایش، تا خرابش کنند.جهان شان را زیبا نشان دهد تا شبیه جهان خودش تکرار نشود.

به بچه هاش گفت نترسید .ما اقلیت که به برکت نان و آینه و باران ایمان داریم تنها نخواهیم ماند همیشه به بچه هایش آموخت .... خوشحالی بچه ها برایش همه چیز بود .

از خانه شروع کرد هر چه وقت داشت،هر چه سرمایه داشت،هرچه انرژی داشت صرف بچه هاش کرد چون میخواست جهان جای بهتری باشد .

کتاب خرید،خمیربازی ،کاغذو مداد رنگی ،ماژیک،آبرنگ، موزه ها برد، کوه برد،مسافرت برد،جادوی ریاضی را یادشان داد،عاشق کلمات الفبا کرد،معجزه الفبا، اجازه داد تا شبیه خودشان شوند،شبیه واقعی شان ، نه چیزی که ما دوست داریم .آن شراره های وحشی زیبای انسانی که در درونشان شعله ور است در درونشان شعله بکشد.‌

پیوست :-جهان به دستان پدرم که محکم گرفته بود و چسبیده بود تغییر نمی کرد از وقتی او رفت همه چیز تغییر کرد.(پدر اینجا استعاره است).

و مادر که هر وقت مرا با دسته های کتاب کودکان می دید میگفت اینهمه پول به این کتابها نده فکر آینده ات باش

ما فقط شمعی روشن کردیم تا بچه ها مسیرشان را در روشنی ببینند .

همین روزها عروسی دخترم است .

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 7 تير 1403 ساعت: 17:33