سه روز پیش چهارصد نهنگ با هم به ساحل گریختند سوی مرگ هیچ کسی تعجب نکرد . امید در سالهای جوانی نمیگذاشت جانِ خودم را بگیرم مثل آدمهایی که در تابلویِ نقاشیام کلیشهای وسط جاده با چمدانهاشان ایستادهاند و شک ندارند جاده را تا آخر تا آنجا که خورشیدش در حال غروب است ادامه میدهند نمیتوانستیم ادامه ندهیم. نرگس البته حوصلهی منتظر شدن نداشت. برای همین رفت و الهه هم تعدادی قرص خورد در اتافش را بست و رفت . هیچ نامه ای هم نذاشت . الهه اون روزها سال دوم رشته فلسفه بود گفتند قاطی کرد. داشتم فکر میکردم اگر امید نبود بیشتر از اینها تلفات میدادیم. بیشتر از چهار دانشجو در همون سال که دانشجو بودم . ..ای کاش آمارهای نسلکشی را جابهجا کنیم. نشد دیگر. به بزرگیِ خودشان ببخشند. البته مامورِ سرشماری مُردههایی را که راه میروند در سیاههی موات نمیآورد. در ثانی امیدِ واهی هم بد چیزی نیست. پای آدم را در جادهیِ واهی به مقصدِ خورشیدِ واهی قرص میکند...
ذر ساحل مردان و زنان زیادی قدم میزنند و زنی دیوانه به فکر چاپ کتابش و نمایشگاه نقاشی قلم میزند و به سن و سالش نگاه نمی کند هم سن های او نوه هایشان را تر و خشک می کنند او نوه ای ندارد. ِ
اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 22:43