دلم عروسکی میخواست با موهای قهوه ای
پشت ویترین بود موهایش را دو تا خرگوشی بسته بود
همش اندازه کف دستم بود
مردی که بارانی به تن داشت آن را برایم خرید
مرد بارانی را به جای تو گرفتم
من حسادت می کنم
برای این است که روی تمام عابران می باری
حتی از لایه یقه ی آنها سُر می خوردی
روی گردن
موها و سینه ها و بازوها
رانها
حتی به چشم خود می بینم
دست کسی را گرفته ای و چکه می کنی از تن پاره پاره ی چتری
برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 158