ای کاش بهانه های دلنشینی برای نوشتن داشتم ...چقدر بد است که شعری از عطار می خوانی و حس میکنی همین دیشب سروده شده ...پایان سال است چی بنویسم از سالی که گذشت سال پیش همین روزها انگشتم شکست وقتی اتاق عمل میرفتم برای پرستار بیست و نه ساله شعری می خواندم با همه پین های توی انگشتم با ترس درد پین ها زندگی کردم و دکترجراح توی هر ویزیت لبخند می زد برای فحشی که بهش داده بودم.... بعد سیل و زلزله و مرگ ....
آسمان زرد شد
رخت سیاه پوشیدم
دهانم طمع خاک و حلوا گرفت
گوشی در دستم ماند
مرگ
بیماری
آسمان زرد
سالی که پر از رنج است
اثیره...برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 115