شیدایی

ساخت وبلاگ

این. روزهای اسفند مرا با خود میبرد به خاطرات گذشته .خانه کودکی ماحیاط بزرگی داشت پدرم گوشه حیاط درختچه گل محمدی کاشته بود گل محمدی زرد قرمز صورتی حوض بزرگ مستطیل شکل. وسط حیاط بود توی حوض چند ماهی قرمز...مادرم با چرخ خیاطی  مارشال برای بچه ها با پارچه های چیت گلدار دامن و پیراهن میدوخت بلوز و شلوار ...سقف آرزوی یاشار داشتن. دوچرخه بود وقتی کلاس سوم ابتدایی بود براش خریدندمادر موهای ما را مرتب شانه میزد و می بافت. توی حیاط کنار همان حوض بازی می کردیم خنده هامون تمام شدنی. نبود هیچ کس. توی فامیل یا همسایه ما. اهل قلیان و تنباکو نبود غیر از دایی کوچیکه دایی طرلان....مامان دوست نداشت. ما هم بوی توتون را. دوست نداشتیم ....دلم حیاط با حوض آبی را خواست با درخت بید و خرمالویش دلم دستان گرم مادرم را خواست تا موهای طلایی مرا ببافد دلم روزهای جوانی پدر را خواست که با پاهایش در را باز می کرد وقتی بسته های میوه و خوراکی را با خودش می آورد یا اون شبی که برای ته تغاری خونه دوچرخه زیبا آورده بود....راستش گاهی فکر می کنم اشتباهی به این روزها افتاده ام وسط بیماری کرونا.من اهل زندگی ,واقعی ام من اهل لمس کردن بوییدن نگاه کردن م....من اهل یک وجب فاصله ام ...دلم می خواهد دستش را بگیرم و پی در وپی ببوسم ....

گرمتر از همیشه با مهر در آغوشت می گیرم و می بوسمت...این روزها که بگذرد.

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 7:54