زیبا ترین فصل . خاطره

ساخت وبلاگ

طرف های روستا خیلی یخ.بندان خبری نیست اما صبح ها بوته های کاهو سفت می شوند. در پاییز برگ ها زرد روی زمین زیر درختان رنگارنگ  دیده می شود.خرمالوها چون صدها چراغ کوچک روشن می شوندآن باع میوه کوچک و میوه های روی شاخه ها دلم را خوش می کند پرتقال های سبز نارنگی های سبز و زردهر روز صبح به درختان سر می زنم تا ببینم چیزی از میوه ها کم نشده ...میوه ها را تبدیل به پول نمی کنم خرمالو را در روستا پخش می کنم خیرات است .میوه ها را سبد سبد به تهران میاورم بین اقوام ودوستان و همسایه ها پخش می کنم. مرد روستایی با لهجه در حالی که بای زمین بیل می زند می گوید چطور می شود در مقابل این میوه ها پول نگیرید. به  جان درخت هایم آفت افتاده هیچ حشره کش قوی و سمی بر آن اثر ندارد.

مرد تهرانی با لهجه ترکی همسایه تهرانی قول داده به درخت ها و گل های باغ کوچکم رسیدگی کند او به شاخه های درختان با دقت نگاه می کند  شاخه ای پر از میوه را به پایین کشیده است و می گوید" خدا لعنت کند به شاخه هم حمله کرده اند."من. هم می گویم لعنت خدا به این حشره ها. میوه های روی شاخه را می شمارم.

صدای اذان از دو مسجد به گوش می رسد انگار یکی چند ثانیه زودتر شروع کرده است .صدای زنها و بچه ها می آید بطرف مسجد میروند در مسجد  ده مراسمی است.

به باغ کوچکم نگاهی می کنم مردها را در باغ تنها می گذارم وارد خانه می شوم.

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:13