گورستان

ساخت وبلاگ
لباس زیبا و مرتبی پوشیدیم  هر کدام یک ژاکت نازک روی پیراهن مان . مامان با کفش های پاشنه بلند و کت و دامن تیره دست من و خواهر بزرگترم را گرفته بود فکر می کنم  هفت ساله بودم و خواهرم سه سال بزرگتر از من بود. مسیری  را پیاده رفتیم بعد سوار تاکسی شدیم . گورستانی قدیمی بود. اولین بار بود گورستان می رفتم . قبرستان یک مستطیل بود سنگ قبرها کهنه و قدیمی بعضی حاها سوراخی دیده می شد. انگار علامتی یا نشانه ای را گداشته باشد ما را به سمت گوری برد. مامان روسری را از کیفش بیرون آورد و به سرش بست و شروع به راز و نیاز با مرده ای که در گور خفته بود. اسم ها را نمی توانستم بخوانم . مثلا بزرگ و بد خط نوشته بودند .پ ی در یا روی سنگ قبری نوشته بودند ع ش ی ر زاده . با خطی شبیه خط میخی چیزهای روی سنگ قبر نوشته بودند.سنگ قبرها به شکل ایستاده بود مامان حواسش نبود من و خواهرم دور سنگ قبرها چرخ زدیم سوراخ بزرگی کنار سنگ قبری بود خواهرم گفت این جا خانه مارهاست.ترسیدم .قبرستان  قدیمی و خالی بود  تک تک  روی گوری کسی نشسته بود و آرام گریه می کرد. زنی  تنها یا زن و مردی .بنظرم دعا می خواندند. زنان میانسال با سکوت و ادب ایستاده بودند لابد قبر بستگانشان بود. من شروع کردم به دویدن و بازی کردن نمی خواستم به خانه مارها فکر کنم .نباید می ترسیدم شروع کردم به دویدن بالا و پایین پریدن.بی باکانه لابلای سنگ قبرها زنان میانسال به من نگاه کردند زنی لبخند زد. بعد از تمام شدن دعا خواندن یا راز و نیاز کردن مادر با مرده ها واقوامش از گورستان بیرون آمدیم صدای گریه زنی میامد. من دو بار با مادرم به آن گورستان رفتم. 

 

 

 

 

مامان ما هم مردیم این جا خاک می کنند ؟

مامان " مهم نیست آدم کجا خاک بشه مهم اینه تا زنده است آدم خوبی باشه .

کم کم هوا داشت تاریک می شد.

من فهمیدم مهم نیست مردم  زیر زمین خاک بشوم یا خاکسترم را به آب ها بریزند یا مرده ام را در دخمه ای به دیوار و ایستاده دفن کنند.

 

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 5:08