اسب وحشي

ساخت وبلاگ
ياشار و اميرهوشنگ تيريار را  گذاشته بردند پشت بام  همون شب ها كه  مردم  عكس امام را  در ماه ميديدند  چرا من  نديدم ؟ هرچه   ياشار گفت  خوب نگاه كن من و ياشار اميرهوشنگ لاله و مهربان  پشت بام بوديم من  غير از ماه چيزي نمي ديدم .پدر با آن لباسهاي تميز و انگشتر برليان توي اتاق ها راه ميرفت و ميگفت  زنبورها ملكه دارند مورچه ها شاه دارند مملكت شاه ميخواهد مامان نگزان پدر بود و روزي كه شاه رفت مامان گريه كرد خودم ديذم ...هيچ وقت  گريه اش را نديده بودم. .ياشار نگران پدر بود تا سكته نكند پدر به حلقه  برليانش نگاه كرد سيگار وينستون طلايي ش  را دود كرد گفت بايد به ديدن آقاي موسوي اردبيلي  بروم ....با كفش هاي كتوني چيني بلوز چهار خانه شلواز لي  جلو  در اناق  پذيرايي ايستاده بودم  

پاپا ي فكري براي خودتلن كنيد من خجالت مي كشم  توي مدرسه بگم پدرم سرمايه دار كارخانه دار دزد است...پدرم برافروخته شد ...من دردم من ...از چهارده سالگي  توي  كارخانه  داداش زاده  كارگري كردم انگشت دست م  زير  دستگاه ...من ....مامان موي بافتم را كشيد ر سيلي محكمي بصورتم زد گفت ببين دهنش  بوي شبر ميده پاپا  سيگارش را پرت  كرد  روي  قالي كاشان سورمه اي 

اون روز  مامان سيلي  زد تا از پدر ضد انقلابي سيلي نخورم .همان روزها  اسمم را گذاشت ...  

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط اثیره  | 

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 22:28