اثیره

متن مرتبط با «زن سیاه پوش» در سایت اثیره نوشته شده است

مرگ و زندگی

  • مرگ یا زندگی  میاید و میرودمی دود  و می خوابدفاصله بین مرگ تا زندگی همین قدر کوتاه استاندازه سرانگشتی مرگمی تواند نیاید زندگی  یکی می آید می دود می ماند  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزنه

  • من همیشه منتظرشما بودم در فصل های پی  در پی پشت پنجره نشسته ام تا بیایید. خدا خودش خواسته من عاشق باشممن در شمال در روستا منتظر بودم من در تهران وقتی  با ماشین م از اتوبانی می گذرم به مسافر کنار جاده , ...ادامه مطلب

  • زنان و مرداني بابوي بلوط

  • اي كاش همه مردان، زني را كنارشان داشتند كه عاشقشان بودند آتها را قبول داشتند به آنها بها ميداند...مردها ديگر سيگار نمي كشيدند.اي كاش زنان مرداني را كنار خود داشتنددطنازي و ظرافت آنها را درك مي كرد به حرفهايشان گوش ميداد و هر روز چند وعده از زيباي خاص آنها حرف ميزد.اون وقت هيچ زني سيگار نمي كشيد.اون وقت هيچ زني پير نمي شد و هيچ مردي از تنهايي گله نمي كرد. تفليس ساعت ١٠:١٩ + نوشته شده در  دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط اثیره  |  , ...ادامه مطلب

  • من زني هستم آزاد در فطرتم حيا نهاده شده

  • امامزاده ای  در ده ونک . دوربین را درآورداز آینه کاری توی امامزاده عکس گرفت اثيره هزار تکه شده بود توی آینه ها.... آقای مهندس ی خانومی اومده برای زیارت میخواد بره امامزاده من گفتم  از شما اجاره بگیرم . مهندس برمی گرده به زن نگاه می کند راه را برای زن باز می کند و میگه خانم امامزاده در حال مرمت است بفرمایید. زن در امامزاده احساس امنیت و آرامش دارد. امامزاده حلوت است رنگها را بست به دستش . این جایزه زن بود که امروز نه اشکی ریخت، نه سیگاری گیراند، نه دودی بلعید. دل تنگ بود سلامی فرستاد. چشمهایش خندید.  جواب سلام ش رسید ...کفشهایش را با همان دستی گرفت که چهار بند رنگی پیچیده بود دور مچش. کفشهایش را  درآورد." حالا داشت نذر میکرد این بار که بیاید به او بگوید دیوانه  من عاشق پيامبر و باران م ... و قاصدك ها پیامبران او هستند.نشسته بود  در امامزاده صابر همان روز پشت فرمان بود پيام ها يكي يكي رسيد همان روز پدر را هم ديد همان روز با پدر حليم و آش رشته خوردند با هم از خيلي دورها حرف زدند سوغاتي پدر را داد يك شيشه عسل و چند بسته شكلات ...رانندگي ميكرد پيامها اشك ب چشمش مياورد نبايد گريه كند نبايد غر بزند نبايد دلي را بشكند ...اما شكسته بود خيلي سالها پيش همان روزها كه از او خواستند نقش رقيب را بازي كند تا كسي را ،طرفداري را،عشقي را،بطرف خود بكشند  زن هرگز نفهميد ان زن كيست ديگر مهم , ...ادامه مطلب

  • .اينگونه زني زني هستم

  • بايد دل شير داشته باشي بوم را برداري تصويري از مردي نقش بزني كه دوستش داري.به فرمان دلت براي خودت   ...قرار بود هنر مرا به حنجره آزادي عشق رهايي برساند...قرار بود شعر را بفهمم  .اقيانوس را درك كنم ..قرار بود شاعران را بفهممً... + نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶ساعت   توسط اثیره  |  ,اينگونه ...ادامه مطلب

  • ورق بزنيد

  • يك :نه تو مجنون بودي نه من ليلي فقط اين سالها كمي مست بوديم هفت تابستان گذشت هفت پاييز گذشت  ...عاشقانه گذشت و هزار سال تتهايي در پيش دارم ... دو:به بچه هام  آموختم  احمد كايا گوش بدهند وقتي زبان مادريشان قوي  تر شد رسم جوانمردي آزادگي عشق بياموزند انسان بودن را بياموزند .. سه:.چند روز ديگه تولد آيداست چقدر بزرگ كردن دختر سخت است... دختري ياغي سركش نافرمان حالا خودش بايد   مادري كند چه كار س,بزنيد ...ادامه مطلب

  • کیف دستی زنانه من !

  • در کیف دستی هر زنی یک دسته کلید هست و یه آینه  کوچولو  از جنس نقره و ی بسته کوچیک دستمال کاغذی یک شیشه کوچیک عطر و یه رژلب . یک کیف پول قرمز که توش کمی پول و چند عکس خانوادگی و کارت های بانکی و کارت های شناسایی و گوشی همراهش ... + نوشته شده در  دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۶ساعت   توسط اثیره  |  ,زنانه ...ادامه مطلب

  • زنی در آینه

  • صدای پاشنه کفش هایم پیجیده در اتاقها ...دویدن ها و درد پاشنه پا...صدای آمدن پاییز و رفتن تابستان ...صدای من که با ناله می گویم درد دارم...  به چشمانم نگاه می کند و می گوید درد شما جسمی نیست ...می گویم پاییز که بیاید حالم خوب می شود به  کقش های پاشنه بلند م نگاه میکنم مانتوی سفید و موهای شرابی ام...کیک گرفته ام  یک قلب !این روزها غمگین م .زنی با کفش های پاشنه بلند در اتاق ها راه میرود...صدای راه رف, ...ادامه مطلب

  • پنجشنبه بود شمعی روشن کردم در وبلاگم تا نامت زنده بماند .

  •  از سفر شمال برگشتم .اهالی روستا بعد از برداشت محصول به ییلاق میروند در این فصل روستا خلوت تر از همیشه است . و فصل گرم سال را به ییلاق پناه می برند. من هم به روستا میروم . آدم وقتی دردش زیاد می شودد از خودش هم فرار می کند. می دانم وقتی آدم خسته می شود میرود.  فرشته مرگ شبیه برادری یا شبیه فرزندی خود, ...ادامه مطلب

  • زنی باشد که سنگ بود ...

  • نوشته های این وبلاگ ارزش هنریو ادبی نداردبرداشت از نوشته جایز نیستعکس :پای منشغل :زن مطبخیمهارت ها : نقاشی روی بوم ، در و دیوار و کابینتمهارت ها :.دلبری ، دوست داشتن ، رفصیدن با خیال ،کمی سه تار ، کمی تار، کمی عقده ای ،متولد :سال مار /پیرزنبیمار: روان پریشکتاب : تولد یک اثیرهدر کتابخانه ملی ثبت شد!, ...ادامه مطلب

  • لحظه های خوش زندگی

  • نقاشی می تواند آدم را به هر جا که دوست دارد ببرد .حس هایمان را ، لحظه ای از زندگی مان را ، خاطره های زیبایی مان را ،امید و حس های نابی که تا به حال در خود نگه داشتیم را  تبدیل به نقاشی کرده ام ...تا بماندبرای همیشه  , ...ادامه مطلب

  • .زنی سیاه پوش در قاب عکس مرده است

  • همیشه آنجا بود سیاه و سفید دل داده بود به دیوار وقتی نور چلچراع های خانه روی چشمانش می افتاد با ابهت می شد. سیاه پوشیدیم روز به روز ، هفته به هفته ، چهلم به چهلم ، سال به سال سیاه شدیم سیاه!پشت سرهم سیاه پوشیدیم . سیاه شدیم توی لباسهای سیاه...یک لکه شدیم توی دل دیوار .توی اینه . توی چشماش. آدم وقتی لکه شد میشه بایک دستمال پاکش کرد. برای دلم می نویسم:  " نوشته ها ی این وبلاگ هیچ ارزش ادبی ، هنری ، زیباشناسی ، ندارد. اثیره,زن سیاه پوش,زن سیاه پوش 2,زن سياه پوش ...ادامه مطلب

  • هذیان می نویسم وقتی /یک روزنه بسته می شود

  • شرایط دق مرگی یک اثیره  چشمهایم را ببندم و یک قبر اجاره کنم . به همه بگویم من مرده ام ... دستهایم را از قبر اجاره ای بیرون بیاورم تا علف های هرز را نوازش کنم  سنگ قبرم باخط زیبا  نوشته شود... کسی که این جا خوابیده اثیره است. گل و گلاب یادتان نرود راستش من هر روز میمرم اما توی قبر اجاره ای نمیروم هر روز صبحانه می خورم توی ماشین پشت چراغ قرمز کتاب شعری را ورق میزنم تازه توی شب ها پر رو ترم به وبلاگ های همسایه سر میزنم .  وقتی همه خوابند من هم خواب می بینم پرنده شده ام...اما توی هیچ قبری جا نمیشم . تازه بعد از این همه روز خودم را لاغر کرده ام گوشت هایم اندازه استخوا, ...ادامه مطلب

  • عشق خود زندگی بود

  • چند وقت پیش یک نقاشی را سفارش گرفتم بانویی برای تولد همسرش عکسی را سفارش داد. کلی سفارش کرد من هم می خواستم حس عشق و داشتن حال خوب را بکشم ، چند روزی هست که دارم روش کار می کنم و حالا که تموم شده وقتی که نگاش می کنم یه حس خوبی ازش می گیرم ، آرزو می کنم کسی که قراره این نقاشی و هدیه بگیره همیشه حس خوب را داشته باشه. دلم میخواد وقتی هدیه اش را میگیره اون لحظه به چشماش نگاه کنم. این همه کشیدن ، سرودن، نوشتن باید شاهکاری را خلق کنم...تا او بپسندد!, ...ادامه مطلب

  • در سرزمین من یک ذهن و یک قلب زنده مانده

  • تو رفته ای ... چشم های به راه مانده ای من ...مدام به پنجره های بسته /نگاه می کند /و هر روز دلتنگ تر است,در سرزمین من هرچه را نمیفهمند,درسرزمین من چندی است,در سرزمین من,در سرزمین من هیچ کوچه ای,در مورد سرزمین من ایران,در سرزمین کوچک من نادر ابراهیمی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها