دنیای بزرگتری را می شناسم دنیای به نام تو که درون من خفته ای . دنیایی که مرا از این خشونت و حقارت وانتظار به ارامش می رساند .دنیایی به نام پاکی ات . به نام سکوت ...به نام عشق و تحمل .دنیای رنگی و محزونم . دوباره اینجا نشسته ام و به کابوس های عاشق پر و بال میدم . ..رنگها روی بوم می رقصند ومرا به سماعی دوباره بر مرکزی ترین قسمت زندگی ام وادار می کنند ... ایستاده ام پشت به دریا و دستانم را سایه بان ,بگذار ...ادامه مطلب